عشق من، خدا...

عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــتقتم خدا جونم...
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شهادت خورشید در بند امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد.

29 آذر 1394 توسط زهره سادات

هشتم ربیع الاول، شهادت خورشید در بند
امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد.

هشدار که ماتم عظیم است امروز
دلها همه با غصه ندیم است امروز
بر صاحب عصر تسلیت باید داد
کان درّ گرانمایه یتیم است امروز
شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد.

 نظر دهید »

love+god

28 آذر 1394 توسط زهره سادات

 نظر دهید »

خدا و بنده

28 آذر 1394 توسط زهره سادات

خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.
بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.
خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.
خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان
بنده: خدايا سه رکعت زياد است
خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟
خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله
بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله
بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم
خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم
بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد

خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد
خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!
خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو
نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد
ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟
خدا: او جز من کسي را ندارد…شايد توبه کرد…

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری

 نظر دهید »

ایمیلی از طرف خدا

27 آذر 1394 توسط زهره سادات

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای
وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی ….

یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی.
بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی
و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی
با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت
می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.
بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟
در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛
در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری…

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،
شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب …، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی،
به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه
در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور
با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن،
دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛
سراسر پر از عشق تو… به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد،
می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.

روز خوبی داشته باشی …
دوست و دوستدارت: خدا

 نظر دهید »

"السابقون السابقون"

19 آذر 1394 توسط زهره سادات

“السابقون السابقون” ، صحرا ، عطش ، دریای خون
نی ، نینوا ، لیلا ، جنون ، “نون و القلم” ، “ما یسطرون”

شمشیر در شمشیر شد ، دستان حق زنجیر شد
طفل سه ساله پیر شد ، “آمنت ربّی فاسمعون”

طفلی به روی دست شد ، تیر سه شعبه مست شد
آن لحظه عالم پست شد ،"یا قوم ماذا تعبدون ؟”

اشبه به ذات مصطفی ، من فرط نوره اختفی
بعدک، علی الدنیا عفی ، “ما هؤلاء ينطقون”

فانیّ ِ باقی ، دیده‌ای؟! بی‌چشم راوی ، دیده‌ای؟!
بی دست ساقی ، دیده‌ای؟! “انّا الیه راجعون”

تا بیرمق شد پیکرت ، دعواست بالای سرت
پیراهنت ، انگشترت ، “مما رزقنا ینفقون”

 نظر دهید »

چت با خدا

05 مهر 1394 توسط زهره سادات

گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم… كاش می‌شد بهت نزدیك شم
گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵)
گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲)
گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰)
گفتم: با این همه گناه… آخه چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/۱۰۴)
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
ولی خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳)
گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)
گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌كنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: الیس الله بكاف عبده
خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/۳۶)
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)
با خودم گفتم: خدا… خالق هستی… با فرشته‌هاش… به ما درود بفرستن تا آدم بشیم؟

 نظر دهید »

به تدبير خداوند ايمان بياوريم

05 مهر 1394 توسط زهره سادات

غروب يک روز باراني زنگ تلفن به صدا در آمد. زن گوشي را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتي خبر تب و لرز شديد دختر کوچکش را به او داد. زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکينگ دويد، ماشين را روشن کرد و به نزديک ترين داروخانه رفت تا داروهاي دختر کوچکش را بگيرد. وقتي از داروخانه بيرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله اي که داشته کليد را داخل ماشين جا گذاشته است. زن پريشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال دخترش هر لحظه بدتر مي شود. او جريان کليد اتومبيل را براي پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعي کند با سنجاق سر در اتوموبيل را باز کند. زن سريع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهي به در انداخت و با ناراحتي گفت: ولي من که بلد نيستم از اين استفاده کنم. هوا داشت تاريک مي شد و باران شدت گرفته بود. زن با وجود نا اميدي زانو زد و گفت: خدايا کمکم کن! در همين لحظه مردي ژوليده با لباسهاي کهنه به سويش آمد. زن يک لحظه با ديدن قيافه مرد ترسيد و با خودش گفت: خداي بزرگ، من از تو کمک خواستم آنوقت اين مرد…! زبان زن از ترس بند آمده بود، مرد به او نزديک شد و گفت: خانم، مشکلي پيش آمده؟ زن جواب داد: بله، دخترم خيلي مريض است و من بايد هرچه سريع تر به خانه برسم ولي کليد را داخل ماشين جا گذاشته ام و نمي توانم درش را باز کنم. مرد از او پرسيد که آيا سنجاق سر همراه دارد؟ و زن فورا سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانيه در اتومبيل را باز کرد! زن بار ديگر زانو زد و با صداي بلند گفت: خدايا متشکرم! سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شريفي هستيد! مرد سرش را برگرداند و گفت: نه خانم، من مرد شريفي نيستم. من يک دزد اتومبيل بودم و همين امروز از زندان آزاد شده ام!!! خدا براي کمک به زن يک دزد فرستاده بود، آن هم يک دزد حرفه اي! زن آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فرداي آن روز حتما به ديدنش برود… فرداي آن روز وقتي مرد ژوليده وارد دفتر رئيس شرکت شد، فکرش را هم نمي کرد که روزي به عنوان راننده مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

عشق من، خدا...

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس